دو روزه گلوم درد میکنه. از امروز صبح بدتر شده؛ الان هم که بدترتر... دردناکه 🫠
و کمکم بیحالی تو بدنم داره نفوذ میکنه... چه مهمون ناخوندهای...
حس درموندگی دارم انگار 🥲 مامانم باهام حرف میزنه نمیتونم پرانرژی جواب بدم... خیلی با حالت غمگین میگم 🥲
اما... این حس فرساینده، خیلی سطحیه؛ چون که تو اعماق دلم، آرامش دارم.
بخاطر امروز، که روز خوبی بود. خب زیاد کمالگرا نشیم دیگه؟ 🥲
سعی میکنم قبول کنم که خوب بود.
دیشب با یه دوستم، حرف زدم و ازش راهنمایی خواستم. واقعا داشتن همچین دوستایی خیلی خوبه 🌸
و امروز صبح، ساعت ۸ و نیم بیدار شدم؛ بدون اثری از دلشوره، یا استرس، یا بیقراری. اگر هم بود، حس کردم من بهش غلبه کردم!
با اینکه تا حدودای ساعت ۹ حس خوابآلودگی داشتم، اما نخوابیدم؛ و بجاش رفتم هدفونمو گذاشتم و حدود بیست دقیقه ورزش کردم. که خیلی حس خوبی داد. یه هدفم اینه که تا ۳ ماه آینده بتونم پاهام رو ۱۸۰ درجه باز کنم؛ واسه همین سعی دارم روزانه تمرینات انعطافپذیری انجام بدم.
و بعد از ورزش هم، کتاب "شرمنده نباش، دختر" رو ادامه دادم و حدود ۱۰ صفحه ازش خوندم.
یه فکری که به سرم اومد، این بود که واقعا مطالعه از روی کتاب کاغذی، یه چیز دیگهست؛ یه لذت دیگهای داره، اصلا قابل مقایسه با پیدیاف خوندن نیست! دلم میخواد که کتابهای آیندهم رو هم کاغذی بخرم :)
این کتاب، حس آرامش بهم میده؛ همونطور که اسمش روشه. و باعث شد هم استرس و هم نگرانیهام رو کمتر حس کنم.
خلاصه، بعدش اومدم کتابِ پیدیافیم رو بخونم که دیدم گوشی شارژ نداره! در نتیجه چیکار میتونستم بکنم؟
اومدم برای امروز یه برنامه درسی ریختم، و تا زمان ناهار ۱ ساعت و نیم زیست خوندم و تست زدم؛ که اونم واقعا حس خوبی داشت.
و همینطور، استفاده از گوشی رو خیلی کنترل کردم؛ همینطور با افکار مزاحم و خیالپردازیها مقابله کردم و تقریبا موفق هم بودم 👍💗
و بعدش، مدیتیشن هم کردم؛ کلا امروز خیلی حس رضایت داشتم از کارهام.
بعد از ظهر، حدود ۲۰ صفحه از کتابِ EFT خوندم؛ ۴۰ دقیقه کتاب صوتی "سفر زندگی" رو گوش دادم. و به علاوه ادامه تستهای زیست. و الان هم اینجام.
خب بریم پرقدرت برای ادامه روز با حذف کامل کمالگرایی. ❤️
بعدا نوشت:
تا الان نتونستم کاری رو پیش ببرم. انگار زور پیاماس بیشتره 💔
غمگینم...
بلورین
شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۴ ، ساعت 19:29