آرامشِ بیوابستگی
در حال خوندن کتابِ "خودت را به فنا نده" بودم. یه قسمتش نوشته بود، به خاطرهانگیزترین لحظات زندگیتون فکر کنید. منم فکر کردم؛ از زمان کودکیم، دوران مدرسه، تعطیلات تابستون، سالهای کنکور و ... .
به زمانی فکر کردم که معلم ادبیات تو کلاس تحسینم کرده بود. به روزی که تو جلسه شورای دانشآموزی مدرسه بودم؛ به روزهایی که تو کلاسِ زبان نشسته بودم. زمانی که استادمون بهم گفت: "تو قهرمان کلاسی" :)
با یادآوری همهشون، ذوق و خوشحالی وجودمو پر میکرد.🫠💗
ولی متوجه یه چیزی شدم. زندگیم وقتی به کسی یا چیزی وابسته نبودم، واقعاً قشنگتر و زیباتر بود.
وقتی به یکی وابستهای، چه خودآگاه چه ناخودآگاه تو تموم لحظههای زندگی، در ترس اینی که از دستش بدی. و این حتی شیرینترین لحظاتت رو تلخ میکنه. و یادآوری اون خاطرات باعث رنجت میشه، عذابت میده...!